Laura Garavaglia
Correnti ascensionali
اشعار لورا گاراواگلیا
از کتاب: جاری بالارونده
خودنگاره page 11
هر صبح، میان گیسوان و کف
من کمی بیشتر ذوب می شوم در ته وان.
خاطراتند این شکستن های مرکب
قدمهای آهسته روی آسفالت.
تابستان page 13
بوی قطران در انتهای اسکله
دندانهای سگ در تیرکشتی فرو می روند.
حباب رنگارنگ تابستان
با جریان آب گرم به بالا رانده می شود
بی که بداند قلب به کدام سو سفر می کند.
از همه ی نوری که روز را می گسترد
آنچه باقی مانده در پارچه ی رنگ باخته ی بالش،
خزه های خشک بر صخره
چشمان سانتا لوسیا بر میزکنار بستر،
بازوان خونین عروس دریایی بر گردنم
تابستان ۲ page 16
شاید تابستان گذشته بود، یا پیشین.
نمایش، به هرحال، همیشه همان است: لعنت خورده
سرکرده در سینه، مرد نارگیل فروش،
کرم آفتاب مالیده بر کاغذ.
تنها صحنه عوض می شود.
زنان عرق کرده page 18
با رانهایی مثل سفیده درهمزن
دردوشنبه های گرم و پشه.
پاهایش ورم کرده و پوست قوزکش کنده
از هلوی گندیده
مرطوب و بزرگ از عرق و گوشت،
سفید کروی، فکر گرد
ضرب المثل های خیسانده در شراب.
نخ page 20
نخ سیاه گسترده
گردنبند های صدفی
دختران از موج گرفته.
برگ، مترونوم
بادی.
ماهی مرده، چشمش در پرده
نخ سیاه گسترده پاره شده.
گردن فنچ page 22
گردن فنچ شکسته است
دربرخورد با شیشه.
نشان مات مرگ
که پاک نکرده ام.
نشانگان اسپرگر page 24
من نمی فهمم
چکیدن درد را از دهان
هیجانی که اختلال می کند لبریز می شود
زوزه ی زندگی
دشمن بی شکل نامنظم
تهدید می کند این بسته بیگناه را
تمیزی شماره ها
و نمادها،
نظم پیگیر،
دستگاه کامل.
شتاب سالخورده page 27
دیگردیر است، اما هنوز باید
هستی ام را سامان بخشم
منظم کنم، احترام بگذارم
ترتیب.
عادت زندان شده است
از ناشناخته ی آینده محافظت می کند
نامطمئن وقتی که هوا صاف می شود.
حال خبری page 29
آیا تو هم دنبال خط جهان می گردی؟
میان خطای افقی روز؟
اگر سرسو اینجا باشد چه
درپنجره و لیوان جشن،
سایه ی عصر روی پلکان
در این غیبت خاموش چرا.
یا اگر اشعه ی نور با دشت اشتباه شود
این فاصله ی زردینه
میان گذشته و آینده؟
مکانیک کوانتومی page 32
چیزهایی رخ می دهند و همین
دلیلش را نمی دانیم.
شیمی اتمی نیست
که آن را توضیح خواهد داد
شش درجه ی جدایی
که ما را به هم وصل می کند.
و بعد، هرازگاهی page 34
نوشیدن یک گیلاس شراب
پیشگویی سرنوشت در ته نشین قهوه
ندانستن اینکه چه کسی می ماند، چه کسی می رود.
از بدن بیش از هرچیز دیگر
عاشقم بردهانی که از دنیا تغذیه می کند
و واژه ها را شکل می دهد.